رسالت ناتمام پدرمزاری
اسدالله جعفری اسدالله جعفری

بنام خدا

 

 

پدر مزاری، از رسالت بدوشان خورشید بود.

او از تبار خورشید بود وخود خورشید بدوش.

رسالت خورشید تابیدن برهامون ها وساحل هاست. اگر این عروس خارستان، گیسوی طلاگونش را برهامون هاوساحل ها برنیفشاند، این خاکستان قبرستان تاریک وسردی بیش نیست.

پدر مزاری، هم ناخدای خاورستان بود. او اگر چپنی از زلف عروس خاورستان برشانه نمی کرد جغرافیای حیات قبرستان سرد وتاریک می شد.

پدر مزاری، درفصل بلوغ باور ها وبه گل نشستن اندیشه ها،  سرخ روی عروج کرد تا ما درتاریخ، سرخ روی باشیم.

اکنون این رسالت پدر بردوش ماست وما باید چه کنیم تا این رسالت را بدون غل وغش به نسل های فردای هزاره برسانیم؟

هفده سال از عروج خدای گونه پدر مزاری گذشت وما فقط زانوی غم در بغل گرفتیم وسوگمندانه مویه کردیم. درحالی که مزاری از مویه کردن بدش می آمد چون او ازتبار خورشید بود. خورشید وار سینه تاریکی ها وسردی هارا می درید. اماما درنبود پدر، خود سرمازده شدیم ودر تاریکی های خودفراموشی خزیدیم.

پدر مزاری، شهادت رابرگزید تا شاهد تاریخ باشد وهردم برما نهیب زند که کاوران در حرکت است وراه پرسخره وخار.

اماما چشم برسپیده بستیم ودرگلیم کمپیرک شب دیجور خفتیم ودرخیالخانه خود گیسوی دختران زمستان بافتیم وانگشتان خودرا شانه ساختیم وازشانه ماندیم.

هفده بهار از پرواز پدر گذشت وما هنوز راه ورسم پرواز کردن نیاموختیم وچون کلاغان اسیر «لیکشک»نفس خودبنیاد هستیم .

براستی اگر پرواز پدر مزاری، خونین بال بود فلسفه اش چه چیست؟

پیام آن خونین پرواز کردن برای من وتو چه بود؟

پدر اگر سرخ روی پرکشید وبرتاریک تاریخ ستاده ونظاره گر کاوران حیات هست، آیا من وتو رادر این کاوران حیاتِ قرار گرفته درجاذبه حق، می بیند؟

پس اکنون «من» و«تو» اول باید« ما» شویم وچون پدر، چشم به افق های بلندِ رو به فردا های روشن بدوزیم وراه خورشید در پیش بگیریم وشانه زن زلف خورشید باشیم وهم نفس باقمر دراعماق رسالت پدر سفر کنیم.

ازپدر مزاری، رسالت خورشید آموزیم وچون خورشید بر هامون ها بتابیم ودرجغرافیای حیات بذرکرامت بکاریم تا انسانیت به گل نشیند.

چون پدر مزاری،در زم زم توحید غسل کنیم و«وحدت»را احیانموده وخنجربرسینه نفاق زنیم وسینه شقاق بدریم.

پدر،باغبان باغ خدا بود یعنی باغجان را باغبانی می کرد تا این آیینه خدا کدر نشودوهمه خدایی شوند وخوی وخلق خدایی را به هم هدیه کنند.

اکنون درنبود پدر این باغ خدا را ما باید باغبانی کنیم وگل های رسته بادستان پدر را نوازش نموده وجان جهان را با عطر گل باغ توحید معطر سازیم وعطار خدا باشیم.

رسالت پدر مزاری، وقتی پایان می یابد که من وتو ما شویم وخیمه عزت برشانه خورشید افراشیم وخدای گونه زیست کنیم ودرگلستان وحدت عطار خدا باشیم واگرنه رسالت پدر مزاری ناتمام است.


March 14th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي